قرن ما ، شاعر اگر داشت
هوا بهتر بود ...
روی صدفی متوجه شد که دانه ای شن زیر پوسته اش گیر کرده است .
فقط یک دانه کوچک بود ، منتها اذیتش می کرد . درست است که صدف ها موجودات ساده هسند ، اما خب حس دارند . صف از سرنوشت خود ننالید . اطرافیانش رو نفرین و از دریا تمنای حمایت نکرد ؛ فقط به خودش گفت چون نمی توانم خارجش کنم ، پس سعی می کنم که بهترش کنم . سال ها به همین منوال گذشت . بالاخره صدف ، به سرنوشت نهایی خودش یعنی کمال رسید و دانه کوچک شن که او را آزار داده بود ، تبدیل به مروارید غلتان درخشانی شد .
از خدا یک گل خواستم ، به من باغ داد .
از خدا یک درخت خواستم ، به من جنگل داد .
از خدا یک لیوان آب خواستم ، به من دریا داد .
از خدا فرصت شکوفایی خواستم ، به من 7 ماه داد
همیشه بعضی پله میشن و بعضی ها ...
انتخاب با خودت هست
(درصورت کند بودن سرعت اینترنت با کلیک دکمه Listen مستقیم گوش بدین)